پسر و سگش
دیوی آلنِ یازده ساله که پدرش اخیراً از دنیا رفته و باعث شده او مرد خانه شود ، با یک سگ شکاری پیر به نام باک ارتباط برقرارمیکند . دیوی معتقد است که صاحب باک ، آقای تورنیکرافت ، با او بدرفتاری میکند، چون قلاده اش گردنش را زخمی کرده و وقتی زنجیرش در حصار تورنیکرفت گیر میکند، شروع به خفگی میکند. دیوی همچنین معتقد است که باک باید آزاد باشد تا همان کاری را انجام دهد که سگهای شکاری انجام میدهند، یعنی شکار کردن در جنگل . دیوی برای رها کردنِ باک از آنچه غل و زنجیر میداند، باک را یک سگ ولگرد بی صاحب معرفی میکند که او را تا خانه دنبال کرده ، مادرش به دیوی اجازه می دهد تا او را نگه دارد. سپس این سوال پیش میآید که وقتی تورنیکرافت متوجه شود چه اتفاقی برای باک افتاده ، چه میشود ، دیوی که هنوز یک کودک است ، بر خلاف نگاه بزرگسالان به جهان، بدون جنگیدن دست از باک نمیکشد.
دیدگاهتان را بنویسید