او نامم را میداند
دختر کوچکی به نام «ربکا» شیفته مردی در همسایگیشان شده که «عیسی» نام دارد و دوست دارد حرفهای او را بشنود. اما مادرش، «سارا» میخواهد ربکا از این مرد فاصله بگیرد که بعضی او را «خدا» صدا میزنند و برخی دیگر ملحد میدانند. سارا شایعههایی را شنیده است که برخی از احزاب میخواهند به «عیسی ناصری» صدمه بزنند. اما ربکا مصمم است و یک روز عیسی را به خانه خود میآورد تا با مادر و مادربزرگش آشنا کند؛ اتفاقی ساده که زندگی همه آنها را تغییر خواهد داد …
دیدگاهتان را بنویسید