قلمرو خدا
«جک» و «الا» تنها سفر میکنند، پا در مسیرهایی میگذارند که کمتر کسی در آنجا قدم برداشته است. با حالتی آشفته و غضب آلود از مردم و شهر دوری میکنند. آنها خود را مخفی میکنند و در حال فرارند. اما چرا و از چه کسی؟ معلوم نیست که «الکساندر» برای چه کسی کار میکند، اما آن چیزی که تمایل او به خشونت واضح است؛ نیرویی تاریکتر او را هدایت میکند تا «جک» و «الا» را پیدا کند. این یک بازی موش و گربه است و شکارچی شکار خود را دنبال میکند …
دیدگاهتان را بنویسید