انیمیشن کوتاه The Cathedral نامزد جایزه اسکار برای بهترین انیمیشن و فیلم کوتاه و برنده جایزه اسب چوبی از جشنواره کراکوف لهستان در سال ۲۰۰۳ شده است ، انیمیشنی بسیار مفهومی و جذاب که بیننده را با سوالات زیادی روبرو میکند .نمیتوان با یک بار دیدن به درک درستی از این فیلم بسیار فلسفی رسید .
دقیقا بیاد دارم سالها پیش زمانیکه برای اولین بار انیمیشن کوتاه Katedra را دیدم ، در انتها فقط به مانیتور خیره شدم و هر چه فکر میکردم چیز کمتری از فیلم درک میکردم و باعث شد بارها این انیمیشن را مشاهده کنم تا به درک درست برسم ، به احتمال زیاد این انیمیشن را دیده باشید اما قرار دادن این انیمیشن در سایت این انگیزه را به من داد تا مجدد یک بار دیگر آنرا مشاهده کنم ، البته الان که این مطلب را مینویسم چند بار آنرا مشاهده کردم و چند ساعتی هست که مشغول فکر بر روی قسمت قسمت آن هستم .
قصد نقد کردن را ندارم چون منتقد نیستم و متاسفانه نقد مناسب چه در سایتهای فارسی و چه در سایتهای غیر فارسی از این انیمیشن وجود ندارد و در جایی خواندم که گفته شد تلاش کردن برای بررسی چیزی به این کوتاهی و در عین حال بسیار بصری کار بیهوده ایست ، بنظرم یکی از دلایل آن اینست که فیلم سوالات زیادی را ایجاد میکند اما کمکی برای رسیدن به پاسخ نمی کند و همین موضوع فیلم را برای ببیننده که تلاش دارد به فهم موضوع برسد جذاب میکند و البته در بسیاری حالات ببیننده را گیج میکند و به نوعی موجب میشود تفسیرهای مختلف از این فیلم به عمل آید .
بدون شک این روشن است که فیلم دارای ماهیت دینی است و سعی در نقد آن دارد ، ما در ابتدا با یک کلیسای عظیم اما تقریبا حالت ویرانه دارد روبرو هستیم ، اگر به معماری این کلیسا توجه کنید متوجه خواهید شد که از سبک گوتیک است در این معماری که ساختاری عمودی شکل دارد و در جهت رو به بالا با ساختار نوک تیز بودنش که به بالا اشاره میکند هدف و مقصود را خدا میداند و اشاره به او دارد این سبک از معماری با ظهور دوران مدرن یا همان رنسانس پایان یافت و شاید این کلیسا با شکل ویرانه ای خود اشاره به دوره رنسانس دارد که در این دوره کلیساها و تفکرات دینی به سمت سقوط کشیده شدند این دوره با توجه به مشکلاتی همچون فساد مالی و اخلاقی که در جامعه مدیریت کلیساها بوجود آمد کمکی شد برا به حاشیه کشانده شدن مذهب و حاکمیت داشتن کلیساها بر مردم مورد نقد قرار گرفت .
بطور خلاصه اینطور میتوان گفت که کلیسا نماد عقب ماندگی و جهل انسان و خرافه پرستی نشان داده میشود و سدی هست که مانع عقل گرایی و دانش و پیشرفت میشود و علت اصلی را میتوان در جلوگیری کلیساها از علم در دوران رنسانس پیدا کرد .البته با مطالعه مباحثی همچون مدرنیسم میتوان درک بهتری از موضوع پیدا کرد .
با توجه به این موارد باید گفت فیلم اشاره به اگزیستانسیالیسم ( هستی گرایی یا خود گوهرگری ) دارد ، اگزیستانسیالیسم را میتوان به دو قسمت الهى و الحادى تقسیم کرد که شرح موضوع بسیار طولانیست و توصیه میکنم دوستان به مطالعه در این زمینه بپردازند و با دانستن این موضوعات حلقه فهم داستان کامل میشود .
این فیلم یک کلاس درس است که میتوان ساعتها در مورد آن صحبت کرد و تفکرات و اندیشه های مختلف در تاریخ گذشته تا به امروز در جوامع غربی و شرقی را به بحث گذاشت به احتمال زیاد کارگردان دارای افکار شبه روشنفکری بوده و به طرز جالبی آنرا نشان داده .
کارگردان با توجه به اینکه کلیساها به هر آنچه که دانش برای رشد بشر بوجود می آورد یا بشر را آگاه و روشنگری میکرد ( اشاره به نور در صحنه های پایانی انیمیشن ) انگشت اتهام دشمنی با خدا میزدند همچون داستان گالیله ، به بیان این موضوع میپردازد که حکومت کلیساها یا بهتر بگویم حکومت دینی اندیشه و خرد انسان را در حصار قرار داده و آن را از انسان میگیرد و ما در صحنه ای از فیلم مشاهده میکنیم که چطور ابتدا عصا از دست انسان گرفته شده ، همان عصایی که فرد از آن برای روشن کردن راه روبروی خود استفاده میکرده و بعد او را تبدیل به ستونهایی از گسترش ، تحکیم ، ساختار و یا تفکر کلیسا کرد ، خرد انسان روشنگر راه اوست و در اینجا این نماد بخوبی در عصا نشان داده شده و با حذف این فاکتور این کلیساها هستند که بر انسان حکومت میکنند نه عقل و خرد انسانی .
متاسفانه این تفکر در جهان امروز با مشکلات زیادی روبروست و خوشبختانه با وجود اسلام عزیز ما با مشکلات کمتری در جهان امروز مواجه هستیم لازم بذکر است که بسیاری از علوم و دانش در جهان در دوره ای شکل گرفت که حکومت دینی اسلامی برقرا بود و نه تنها دین مانع نبود بلکه روشنگر راه بود که شاید نیاز به نامبردن دانشمندان جوامع اسلامی نباشد که همانا همین جوامع غربی از علوم انها برای رشد خود بهره بردند.
امروزه شبه روشنفکری به شکل یک آفت در جامع ما به وجود امده که بنظرم از عدم دانش کافی و درک درست از مسائل بوجود می آید و بحث این موضوع خارج از حوصله این مکان است و تنها در انتها به حکایتی از سعدی برای این دست از افراد اشاره میکنم حکایت منجمی که شبها به رصد ستارگان میپردازد اما خبر ندارد شبها زنش با کسی دیگر است و روزی که به خانه آمد و زن را با مرد غریبه دید و آشوبی به راه افتاد و صاحبدلی که بر آنها میگذشت گفت :
تو بر اوج فلک چه دانى چیست که ندانى که در سرایت کیست؟
دیدگاهتان را بنویسید