خفاشها
یک خفاش داستان خود را میگوید. او با خفاشهایی با نُه ارتفاع صدای متفاوت در غاری در نزدیکی معبدی مایایی زندگی میکند. مادرش از او مراقبت میکند و به او یاد میدهد چگونه برای یافتن کرمها پژواکیابی کند. اما همه چیز ایدهآل نیست: برادرش حین آموختن پرواز میمیرد، همه باهم کنار نمیآیند (بچهها ممکن است توسط خفاشهایی با ارتفاع صدای متفاوت مورد حمله قرار بگیرند). بعد از سه سال میل جنسی او خودش را نشان میدهد، و با مادگان زیادی جفتگیری میکند. گهگاه خدا با او صحبت میکند، و به او تسلی و پند میدهد. آب نوشیدن، کرم خوردن و لذت بردن از رابطه جنسی باعث شادمانی میشود. اما ممکن است خطر انقراض برای گونهی او پدیدار شود، و صرفنظر از میل او به زندگی ابدی، مرگ در کمین است.
دیدگاهتان را بنویسید