از میان آینه
میکی در حال خواندن کتاب الیس در سرزمین عجایب است که به خواب می رود. اوخود را در آن سوی آینه می بیند جایی که لوازم منزل زنده هستند. او یکگردومی خورد او را موقت بزرگ و سپس کوچک می کند. او بسیار می رقصد و در نهایت یک عدد بزرگ با دسته ای ورق ها به دست می آورد.او با ملکه میرقصد که باعث می شود پادشاه حسادت کند. او با شمشیر به دنبال میکی می رود ومیکی با یک سوزن از خود دفاع میکند. میکی دست بالا را دارد و پادشاه درخواست نیروی کمکی می کند . میکی خود را در تعقیب تعدادی کارت میبیند که نیزه های خود را بهسمت او پرتاب می کنند. او یک پنکه را به سمت آنها می گیرد و دورشان می کند. و از آینه بیرون می اید جایی که ساعتش در حال زنگ زدن است.
دیدگاهتان را بنویسید