مثل پسر، مثل پدر
دو برادر یتیم کوچک ، سامی و بابی ، به دنبال پدرشان هستند که قبل از به دنیا آمدن آن ها ترکشان کرده . آن ها در جنگل اردو می زنند و از یک باجه تلفن در وسط ناکجاآباد زنگ می زنند تا از مردم تصادفی یک سوال را بپرسند: آیا شما پدر ما هستید؟ دیو، مردی مشکوک به تماس آن ها پاسخ می دهد و ادعا می کند که پدر آن هاست. پسرها با امید فراوان در خانه دیو را می زنند و یک سوال مهم ، تنها سرنخی که مادرشان قبل از مرگ برایشان گذاشته را میپرسند : آیا ما را بیشتر از پول دوست داری؟دیو میگوید : “من شما را بیشتر از هر چیزی دوست دارم…” دیو نمی داند که او به این سوال اشتباه پاسخ داده…..
دیدگاهتان را بنویسید